زبان حالی بس غریب . . .
عادت نکن به من
تغییر می کنم
دلگیر می شوی
بگذار بگذرم
من با زمین بدم
افسرده می شوم
افسرده می شوی
بگذار بگذرم
پایم که بسته شد
من هرز می روم
تو غصه می خوری
من غصه می خورم
دستم که بند خورد
بد خلق می شوم
آزرده می شوی
بگذار بگذرم
بگذار بگذرم
اینجور بهتر است
من خاطر تو را
مخدوش می کنم
تو اهل ماندنی
من بی قراری ام
ژولیده می شوی
بگذار بگذرم
من اهل نیستم
اهلی نمی شوم
من ناگواری ام
من بیگداری ام
تو هیبت درخت
من باد رهگذر
ما را نمی شود
بگذار بگذرم . . .
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]