تـو بـراى عـطـشـم، بـارش بارانستى بـه تـن مـرده من، روح و دل و جانستى
آه، اى آبـى آرام! دلـم سـوخـتـه است زخـم دل را تـو فـقط چاره و درمانستى
مـن غـریـب آمده ام، مثل شما، اى مولا! تـو انـیـس دل غـمـگـیـن غریبانستى
بـاز آهـوى دلـم زار و اسـیر غمهاست ضـامـنـم بـاش کـه تو حامى انسانستى
تو به گرداب غم و دلهره و ترس و عذاب مـنـجـى و مـأمـن دلـهاى پریشانستى
سـاکـنـان حـرمت غرق سعادت هستند بـرکـت و روشـنـى اهـل خراسانستى
دل اسـیـر غـم و دارم ز تـو امید نجات اى کـه تـو ضـامـن آهـوى بـیابانستى
فاطمه ناظرى
نوشته شده توسط : علی انصاری
نظرات دیگران [ نظر]